افسانه

افزوده شده به کوشش: شراره فرید

شهر یا استان یا منطقه: لرستان

منبع یا راوی: زیر نظر شورای نویسندگان مردم یار

کتاب مرجع: افسانه های مردم لر

صفحه: 225-226

موجود افسانه‌ای: ندارد

نام قهرمان: سبزه قبا و زنگی پر

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: شکر حلوا و خرس

از این قصه روایت دیگری را از کتاب «افسانه های آذربایجان» تحت عنوان «آلتین توپ» آوردیم. تفاوت دو قصه در این است که «آلتین توپ» کامل تر است. نقش دیو را در این «افسانه» یک خرس به عهده دارد. دختر هم در این جا به میل خود همسر خرس می‌شود. نثر قصه عامیانه است.

خواهر و برادری بودند که با یکدیگر زندگی می‌کردند. یک روز بنا به گفته‌ی شکر حوا، به علت نداری و بی‌مسکنی هر دو به کوه می‌روند و در غاری اطراق می‌کنند. سبزه قبا هر روز به شکار می‌رفت. روزی که از شکار بر می‌گشت، نزدیک غار صداهایی به گوشش خورد. داخل شد و علت سروصدا را از خواهرش پرسید. شکر حوا گفت که هیچ صدایی نشنیده‌ام. شب سبزه قبا خواب دید که خرسی در غار است از خواب بیدار شد و نگاه کرد ولی چیزی ندید. اما در ته غار خرسی بود که با دختر دوست شده بود. روزی سبزه قبا به شهر رفت. خرس از ته غار بیرون آمد و به شکر حوا گفت که باید برادرت را بکشی. پس از چندی دختر پسری زایید. شکر حوا بچه را در سر راه برادر خود گذاشت. وقتی سبزه قبا برمی‌گشت بچه را دید او را با خود به غار آورد. شکر حوا گفت که من شیر ندارم به بچه بدهم. اما صبح که از خواب برخاست گفت: شیر به پستانم آمده. چند سال به همین منوال گذشت و بچه بزرگ شد. روزی خرس به شکرحوا گفت که باید برادرت را بکشی. آنها با یکدیگر تصمیم گرفتند که غذای برادر را مسموم کنند. بچه که اسمش زنگلی پر بود. حرف‌های آن‌ها را شنید و به دایی‌اش گفت که می‌خواهند تو را بکشند. شب سبزه قبا مقداری از غذایی که جلوش گذاشته بودند به سگی داد سگ افتاد و مرد. شکر حوا و خرس از این کار نتیجه‌ای نگرفتند. روزی سبزه قبا به شکار رفت. خرس نیز پشت سر او به راه افتاد. زنگلی پر هم به دنبالشان به راه افتاد خرس که زنگلی پر را دید بالای درختی پنهان شد. زنگلی پر خرس را به دایی‌اش نشان داد و گفت که او را بکش. سبزه قبا با تیر خرس را زد. زنگلی پر سر خرس را از تنش جدا کرد و آن را با خود به غار برد. مادر زنگلی پر تا سر خرس را دید رنگش پرید. سبزه قبا علت ناراحتی خواهرش را پرسید. زنگلی پر تمام قضایا را به دایی‌اش گفت. سبزه قبا ناراحت شد و با تیر خواهرش را زد و کشت.

Previous
Previous

اندرزهای حکیمانه